نوج

ساخت وبلاگ
• کشاله که در کشاله می رود فرو مژه‌ست می چلاند اعصاب محیط رادر تن صدای برش فلز کهدر هم آمیختگی ذرات تن تا خیسی پذیرنده‌ی حفره‌های طبیعی درد مایع بودن در جایی که به جز مایع آغوش هم متلاشی می‌شوددر جایی که به جز آغوش اشک هم و مایع بودن آغوش که از شیار خط نامتنهی ، توازن محیط را به هم می ریزد- برمی خیزاند از شیار کشاله هارود های تصنعی بهشت راتصنع پذیرفتن خلا راو از اجسام فلزی برش داده شده ، مایع بیرون می چکد و چشم هایت که بسته استبه چگونگی درک ستاره ها فکر می کندوقتی که چشم هایت را بسته‌یی به آب زهدان های توخالیحفره های پر چگونه بی شکل نمی‌میری از نبود خطی که محور تن ترا مایع می‌دارد که دایرگی ماه، خورشیدحدقه‌ی چشم های تو در زلالی خون ستارهبه چگونگی حدفاصل نور از ماه بنگرد با چشم های بسته - چرا شب همیشه‌ست بیرون پلک تودر امتداد صدای برش فلزات و امواج چشم تو موی تو و شکل بی شکل تو که در محیط تنکه در مساحت آغوشبگری‌ایی که لبریز شوی از حجم خودت- کشاله که در کشاله می رودفرو مژه‌ایی‌ست سپیدروی حجم شب‌چشم توسایه‌یی از بلور می‌اندازد• نوج...
ما را در سایت نوج دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rastinkhajavi بازدید : 55 تاريخ : چهارشنبه 4 مرداد 1402 ساعت: 19:39

احساس می کنم نمی‌توانم.آرزو می کنم زودتر شرم کم شود، خلاص شوم.می خاهم زار بزنم، اما همین را هم نمی‌توانم، نمی‌توانم درست نفس بکشم، نمی‌توانم درست بخابم و برای همین بیداری و خاب سخت است برایم.نمیتوانم هم نفس نکشم.میخاهم بمیرم و دیگر کسی نیست که نخاهد بگذارد تا بمیرم.دنیا همه سیاه شده است، یا سفید، هیچ چیزی دیده نمی شود. می خاهم اوغ بزنم، اما چیزی جز دود در معده‌ام نیست، که آن را هم بالا نمی‌آورم. هیچ دوستی ندارم، خانواده یا جان‌پناهی، همه جای ویرانی‌ام شده‌اند.روی کوهی که تراشیده‌ام تنها نشسته‌ام و وجب به وجب راگه گرفته‌ست به جای مه. همه‌چیز مشخص است و از ظاهرش می بارد گه. نای تغییر دادن ظاهرش را ندارم. امروز دیدم که استخوان دنده‌هام بیرون زده، دندان‌هام زرد شده، موهایم ریخته و زیر چشمانم گود شده و آینه به فلاکت‌ام اعتراف می‌کند و از نشان دادنم شرم دارد، پس حق دارد کسی که نخاهد ببیندم من هم نمیخاهم خودم را ببینم پس آینه ندارم در خانه‌ام. هیچکس دوستم ندارد، همه از من گذشته‌اند، یا حتا به من نرسیده‌اند تا از من عبور کنند، من اما شده‌ام معجونی از استفراغ خاطرات در سر و تنم، همه چیز ماسیده توم.هیچ افق روشنی نمی بینم، و اگر تصورش را هم بکنم ان‌قدر بعید است که من به آن نمی رسم یا آن به من. روزهای من گذشته. از هم رد شده‌ایم. یک سرفه‌ام در سینه‌ی زمان که گهگاه پرت می کندم به بیرون از خودش و آن جا حس می کنم که رها شده ام. اما آن جا هم نیستم دیگر، زیر استخوان های روز له شده‌ام، زیر استخوان های شب زیر دویدن با پاهایی که برای من نیست در راهی که برای من نیست برای رسیدن به چیزی که برای من نیست. هویت ام را از دست داده‌ام. می‌آیم خودم را صدا کنم، تورا صدا کنم، اما هوایی در حنجره‌ام نیست و دود نوج...
ما را در سایت نوج دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rastinkhajavi بازدید : 53 تاريخ : چهارشنبه 4 مرداد 1402 ساعت: 19:39

هاله‌یی نور می سوزدو می رود سبک تا جایی که محو می‌شود آسمان را یک پرده روشن می کند حافظه‌ی ابدی هاله‌ی نوری که سوخت که پرنده‌یی بود که ندید پریدنش را کسی و حافظه‌ی شاخه همیشه خاصیت ارتجاعی دارد در بهارهای بسیار بی شکوفه که شکوفه ها می پرند که شکوفه ها هجرت می کنند از بهار به آسمان بگو ببین‌ام به من که چشمی که همیشه بهار می بیند را می خاهییا بهار همیشه بی که چشمی داشته باشی تا ببینی درختی که شاخه‌یی ارتجاعی دارد و حافظه‌ی پریدن یک پرنده‌ی سپید را که پریده است در آنتصور می کنیبگو ببین‌ام به نیستی‌ات که چگونه حافظه‌ی بوسیدن‌ات را تکرار می کنم بدون آنکه ترا بوسیده باشم ای هاله‌ی نوری محو شونده در تن آسمانی‌ام که مرا یک پرده سپیدترمی سازی تا نباشم . نوج...
ما را در سایت نوج دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : rastinkhajavi بازدید : 39 تاريخ : چهارشنبه 4 مرداد 1402 ساعت: 19:39